خاطرات قرآنی شهدا

اهمیت از رزم بیشتر است
شهید رضا شکری پور
دور تا دور حلقه زده بودند؛ توی چادر و قرآن می خواندند «حاجی» هم گاهی اشکال می گرفت و نکته ی تجویدی می گفت.
گفتم: «مبارکه مرّبی عقیدتی هم که شدی».
«حاج رضا» گفت: «این اهمیّتش از رزم خیلی بیشتره! اگه این درست بشه جنگ ما هم می شه جهاد».
*
می رفتیم «رقابیه» برای شناسایی، با یک مینی بوس پر از فرمانده ی گردان های لشکر. نشسته بود پشت فرمان و با صوت دلنشین قرآن می خواند. همه سراپا گوش بودند. خیلی ها نمی دانستند «حاج رضا» این همه سوره ی قرآن حفظ باشد.
*
محدّثه که دنیا آمد، جبهه بود. نامه ای فرستاد؛ سلام و احوالپرسی و تبریک. «حاج رضا» نوشته بود: «اونجا نبودم، می بوسمش. عوضش یک جزء قرآن حفظ کردم. هدیه به دختر عزیزم».(1)

اوّلین سطر
شهید حبیب الله افتخاریان
سر از سجده بلند کرد. دو رکعت نماز خواند و دوباره قرآن را از روی سجاده اش برداشت و آن را باز کرد. سوره ی مبارکه «آل عمران» بود. از اولین سطر شروع به خواندن کرد. «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً». در عمق این آیه اندیشید و به فکر فرو رفت.(2)

قرآن بخوان
شهید علیرضا نوبخت
در نامه به «محمد آقا» - خواهرزاده اش - سفارش می کرد که: «قرآن بخوان. قرآن را خوب یاد بگیر. اگر یاد گرفتی، به مزار من بیا و قرآن بخوان».
«محمد آقا» الان از قاریان ممتاز شهر است. علاقه ی «علی رضا» به قرآن و سفارش ایشان در «محمد آقا» تأثیر گذاشت و امروز سعی دارد به دایی شهیدش اقتدا کند.
*
همیشه سعی می کرد از آیات «کلام الله مجید» و احادیث استفاده کند. او گفته هایش را با تطبیق بر آیات و روایات تصحیح می کرد.
*
از اولین کسانی که در جلسه ی قرآن شرکت کردند، «علیرضا نوبخت» بود. وقتی از او دعوت کردم به این جلسه بیاید. با آغوش باز پذیرفت.
*
«علی رضا» از همان دوران مدرسه، به قرآن علاقه مند بود و در مدرسه قرآن می خواند.(3)

برترین شما
شهید مهدی امینی
برادری را که سنّ و سالش اندک بود، به فرماندهی دسته انتخاب کرده بود. بعضی از برادران به این کار اعتراض کردند. دلیل شان این بود که سن او کم است. شهید «امینی» فرمود: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ».
شهید «امینی» هر چه را که از دین فهمیده بود، در عمل پیاده می کرد. او خود را در اسلام و ولایت فقیه ذوب کرده بود.(4)

عمل به قرآن
شهید علی تقی ابونصری
در همسایگی منزل ما، شخصی مشغول ساختن خانه بود. اتفاقاً این شخص با وجودی که به ظاهر هم آدم درستی بود، ولی نمی دانیم بر اساس چه طینتی بود که خود به خود نسبت به «علی» یک حالت کینه و حسادت پیدا کرده بودم و اغلب اوقات که علی را می دید یک نیش یا زخم زبانی می زد و بعد سر کار ساختمانش می رفت. اتفاقاً وقتی این ها کار ساختمانشان تمام شد و به داخل آن رفتند، «علی» به من گفت» « به بازار برو و یک هدیه ی خوب برای فلانی بگیر تا امشب به منزلشان برویم».
من ابتدا مخالفت کردم.
ولی «علی» گفت: «آیا در قرآن نخواندی که یکی از صفات مؤمن این است که بدی های مردم را با نیکی پاسخ می دهد». ما که مؤمن نیستیم ولی لااقل در این صفت مثل آن ها باشیم.
من هم قبول کردم هدیه ای را گرفتم و یک شب با «علی» به خانه آنها رفتیم.(5)

این چه قرآن خواندنی است؟
شهید مهدی باکری
با اشاره ی «آقا مهدی» قرائت قرآن را شروع کردم. اکثر اعضای شورای لشکر حاضر بودند.
چون مسائلی که قرار بود مطرح شود، زیاد بود، از سوره های کوتاه انتخاب کردم و طولی نکشید که به پایان سوره رسیدم و صلواتی فرستادم.
بعد از صلوات «آقا مهدی» گفت:
- «این چه قرآن خواندنی است؟ قرآن خواندن در اول جلسه تنها برای تبرّک نیست بلکه برای آن است که در آیات قرآن دقیق شویم. دوباره ی بخوانید.».
دوباره قسمتی دیگر از قرآن را خواندم و جلسه شروع شد.(6)

هر روز یک جزء قرآن می خواند
شهید ابراهیم جعفرزاده
با قرآن مأنوس بود. تا آن جا که می توانست هر روز یک جزء از قرآن را می خواند. صبح ها بعد از نماز صبح. صدای صوت زیبایی هم داشت. صدای قرآن خواندنش فضای خانه را روحانی می کرد.
*
جلسه ی قرآن خانودگی، هر هفته خانه ی یکی از اقوام بود. هم صله ی رحم بود، هم ذکر و یاد خدا. پیشنهادش را ابراهیم داد. برای ساده برگزار شدنش هم خیلی تأکید داشت. هنوز هم با گذشت سال ها از شهادتش جلسات با پر جاست.(7)

سوره ی والفجر
شهید مجید بقایی
یکی از دوستان شهید مجید بقایی می گوید:
«در آخرین مأموریت شناسایی که با ایشان همراه بودم، طبق معمول با قرآنی که در ماشین همیشه به هم راه داشت، سوره ی والفجر را حفظ می کرد و از من می خواست که از او امتحان کنم که آیا سوره را درست حفظ کرده است یا نه، آنگاه پیوسته زیر لب زمزه می کرد: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبَادِی* ‌وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‌»
چند لحظه بعد در دیدگاهی که از آن به مواضع دشمن خود نگاه می کرد، با نثار دوپایش جاودانه شد.
آخرین سخنش بعد از شهادتین، فریاد «یا حسین» بود».(8)

تقویت روح
شهید غلامرضا رهبر
صبح روز اول عملیات کربلای 5 شهید «غلامرضا رهبر» در حالی که اکیپ خود را آماده ی رفتن به خط جهت تهیه فیلم و گزارش می کرد، از من پرسید: «رجائی، قرآن همراه نداری؟».
گفتم: «چرا» و اضافه کردم که «برای چه می خواهی؟»
فکر می کردم می خواهد استخاره کند.
گفت: «می خواهم روحم را در این لحظه تقویت کنم».
بعد به گوشه ای رفت و دقایقی را با قرآن گذراند. بعد آن را بوسید و به من برگرداند.
دو ساعت بعد بچه های اکیپ او از خط آمدند و گفتند: «غلامرضا با ترکش خمپاره ای که در بین ما به هنگام فیلمبرداری خورد، شهید شد».
با این که برای یافتن جسد او که فکر می کردند به یکی از شهرها فرستاده شده، از طرف ستاد تبلیغات جنگ به همه جا در پشت جبهه بخشنامه شد ولی نمی دانم چه عهدی با خدا بسته بود که هرگز جنازه اش پیدا نشد.(9)

حفظ قرآن
شهید داور یسری
شهید یسری، در بین آن جمع از خصال عالیه ی اسلامی و اوصاف کریمه ی انسانی برخوردار بود. ولی در تابستان ها کار می کرد و هزینه ی تحصیلی خود را تأمین می نمود تا باری از دوش خانواده اش بردارد. به قرائت قرآن و حفظ آن علاقه ی شدید داشت و به همین اساس یادم می آید در ایام نوروز به قم آمده و چند روزی در یکی از مدارس علمیّه، در حجره ی روحانی شهید ابوالفضل پیرزاد با هم بودیم. داور پینشهاد حفظ قرآن داد. چندسوره ی بزرگ انتخاب شد و با هم پیمان بستیم تا پایان همان سال، آن ها را حفظ کنیم، بعد هم معلوم شد که وی در این امر موفق شده است.(10)

غرق در قرآن
شهید ابراهیم باباحاجیان
در طول زندگی مشترک و کوتاهمان، هر روز صبح با صدای تلاوت قرآن او از خواب بیدار می شدم. چهره اش موقع خواندن قرآن دیدنی بود. چنان در قرآن غرق می شد که متوجه ی اطرافش نبود. یک روز از او پرسیدم: «ابراهیم چرا تو همیشه صبحهای زود قرآن می خوانی؟ وقت های دیگر روز هم می توانی این کار را بکنی».
در جوابم گفت: «یاد خدا در اول روز، آرامشی خاص به آدم می دهد و باعث می شود که همه ی کارهای آدم در طول روز، به خاطر خدا و برای جلب رضای او انجام شود».(11)

در پناه قرآن
شهید مظفر
نیمه های شب، با ذکرهای او بیدار می شدم و می دیدم که صدای «لااله الاالله» مظفر در اتاق طنین انداخته، یا شبها که قرآن می خواند، خانه را حالتی از معنویت و نورانیت فرا می گرفت. شبها بیدار می شد در پناه قرآن، با خدا خلوت می کرد.(12)

احترام به استاد قرآن
شهید ابوبکر یعقوبی
شهید ابوبکر یعقوبی، علاقه ی زیادی به فراگیری علوم دینی و به خصوص قرآن داشت. موقعی که در مدرسه مشغول تحصیل بود، در اوقات فراغت به منزل ما می آمد و همراه چند نفر از همکلاسی هایش پیش پدرم قرآن می آموخت. ابوبکر برای یادگیری قرآن و معارف آن، تلاش زیادی از خودش نشان می داد. او با پشتکاری که داشت، توانست زودتر از بقیه، و در مدت زمان کمی، قرآن را ختم بکند. بعد از ختم قرآن، آن را به دیگر همکلاسی هایش یاد می داد. از خصوصیات بارز این شهید، احترام خاصی بود که نسبت به پدرم، یعنی استاد خودش می گذاشت. حتی بعد از فوت پدرم، ابوبکر همراه چند تا از شاگردان آن مرحوم، برسر مزارش می آمدند و فاتحه می خواندند و همان جا برای روحش، قرآن قرائت می کردند.(13)

انس با قرآن
شهید رسول هلالی
اولین بار برادر هلالی را با برادر بروجردی دیدم، او برادر هلالی را به من معرفی کرد و گفت: «فردی با حال و معرفت است. با او صحبت کن و از روحیات او استفاده کن».
شهید هلالی تسلط و انس خاصی با قرآن داشت. راجع به موضوعاتی که پیش می آمد بحث می کرد و شاهد قرآن می آورد. در عین حال اهل افراط و تفریط نبود. مواضعی که از سوی امام (ره) مطرح می شد معرفی می کرد تا دقیق به آن عمل کند.
من به برادر بروجردی به صورت شوخی گفتم: «تو هم خوب می گردی و هر چه نیروهای خوب است اطراف خودت جمع می کنی».
برای من جالب بود که این بزرگواران - شهید هلالی، شهید بروجردی - چگونه جذب یکدیگر شده اند. وقتی هلالی شهید شد، یک حالت غمزدگی در چهره ی شهید بروجردی احساس می شد. با این که در شهادت سایر شهدا سعی می کرد حالت غم و اندوه به خود نگیرد و با سعه ی صدر برخورد نماید.
شهید بروجردی از معارف قرآن و گفته های شهید هلالی خیلی استفاه می کرد. و این گونه بود که می توانست در آن غوغای کردستان دوام بیاورد و منشأ اثر باشد.
*
در مواقعی که با شهید هلالی به عملیات می رفتیم در بین راه و مواقعی که برای استراحت توقف می کردیم، ایشان قرآن را از جیب خود بیرون آورده و تلاوت می نمود. در عملیات ها، مسائل نیروها را به خوبی زیر نظر داشت. به آنها روحیه می داد و نمی گذاشت روحیه ی آنها کسل شود. خودش از قرآن الهام می گرفت و دیگران را نیز از آن منبع لایزال الهی سیراب می نمود.(14)

پی نوشت ها :

1. ققنوس و آتش، صص 46، 67، 110.
2. مردان تنهایی من، ص 33.
3. تا آخرین ایثار، ص 8، 30، 48.
4. بر سیتغ صبح، صص 206-205.
5. چکیده ی عشق، ص 171.
6. خداحافظ سردار، ص 33.
7. ستارگان درخشان (11) صص 91 و 92.
8. صنوبرهای، سرخ، ص 119.
9. صنوبرهای سرخ، صص 148-147.
10. این سبز سرخ، صص 48-47.
11. قاموس عشق، ص 16.
12. قاموس عشق، ص 217.
13. قاموس عشق، ص 291.
14. کجایند مردان مرد، ص 69، 71، 72.
منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول